نظريه افلاطون
اكنون بايد وارد نظريهها در مورد اخلاق بشويم . گفتيم علم اخلاق يا فلسفه
اخلاق میخواهد به اين پرسش پاسخ بدهد كه انسان چه رفتاری را پيشه كند كه
فضيلت است و بايسته است ؟
حكما و فلاسفه به اين پرسش پاسخهای مختلف دادهاند . اين پاسخها اگر چه
مختلف است ، ولی غالبا متضاد و متناقض نيستند . يعنی غالبا هر كدام از
اين مكتبها به گوشهای از آنچه انسان " بايد پيشه كند " توجه كردهاند .
اين مطلب پس از توضيح نظريات مختلف در مكتبهای مختلف روشن خواهد شد
. بحث خود را از نظريه افلاطون شروع میكنيم .
افلاطون نظريه اخلاقی خويش را در ضمن نظريه اجتماعيش بيان میكند . به
عبارت ديگر : افلاطون از شاخه " سياست مدن " به شاخه " اخلاق " میرسد
. او بحث خود را از عدالت اجتماعی آغاز و به
عدالت اخلاقی و فردی منتهی میشود .
افلاطون معتقد است فقط سه چيز ارزش دارد : عدالت ، زيبائی ، حقيقت (
1 ) . و مرجع اين سه چيز را افلاطون به يك چيز میداند ، و آن " خير ة
است . پس فقط يك چيز ارزش دارد و آن " خبر " است ، و آن چيزی كه
بايد درپی آن بود ، " خير " است ، و آن چيزی كه در پی آن بودن اخلاق
است " خير " است . لازم است مطلب را توضيح دهيم :
افلاطون عدالت اجتماعی را اينچنين تعريف كرده است :
" عدالت آن است كه كسی آنچه حق او است به دست آورد و كاری را در
پيش گيرد كه استعداد و شايستگی آن را دارد " ( 2 ) .
درباره عدالت فردی میگويد :
" عدالت در فرد نيز نظام و انتظام مؤثر و منتج است ، هماهنگی قوای
يك فرد انسانی است ، به اين معنی كه هر يك از قوا در جای خود قرار
گيرد و هر يك در رفتار و كردار انسان تشريك مساعی كند " ( 3 ) .
پس میبينيم كه عدالت را چه عدالت فردی و چه عدالت اجتماعی به توازن
و تناسب تعريف كرده است . توازن و تناسب ، يعنی زيبايی . پس بازگشت
عدالت به زيبائی است .
از طرف ديگر : زيبائی دو نوع است ، محسوس و معقول ، زيبايی محسوس
مانند زيبايی يك گل ، يا زيبائی طاووس ، يا زيبائی يوسف . اما زيبائی
معقول كه با عقل و قابل ادراك است نه با حس ، مانند زيبائی راستی ،
زيبائی ادب ، زيبائی تقوا ، زيبائی ايثار
پاورقی :
. 1 " تاريخ فلسفه " ويل دورانت ، صفحه . 34
. 2 همان كتاب ، ص . 35
. 3 " تاريخ فلسفه " و يل دورانت ص . 35
و خدمت . زيبائی معقول همان است كه از آن به " نيكی " يا " حسن عمل
" يا " خير اخلاقی " تعبير میكنيم . زيبائی عدالت از نوع زيبائی معقول
است نه محسوس . پس باز گشت عدالت به " خير " و " نيكوئی " است.
از طرف ديگر : عدالت ، ناموس اصلی جهان است . در همه نظام هستی ،
اصل عدالت و انتظام و تناسب به كار رفته است . جهان به عدل و تناسب
برپا است . لهذا اگر كسی از عدالت تخطی كند و " اگر فردی از حد
استعداد و قابليت طبيعی خود پا فراتر گذاشت ، میتواند برای مدت معينی
امتيازات و منافعی تحصيل كند ، ولی خداوند عدالت و انتقام ، او را
تعقيب خواهد كرد . . . طبيعت مانند راهنمای يك اركستر است كه با
باتون مخوف خود ، هر سازی را كه سرناسازگاری داشته باشد به جای خود
مینشاند ، و صدا و آهنگ طبيعی او را باز میگرداند " ( 1 ) .
عليهذا حقيقت عبارت است از درك عدالت جهانی، و درك عدالت اخلاقی.
از نظر افلاطون ، خير ( حتی خير اخلاقی ) حقيقتی است عينی ، مستقل از
ذهن ما ، يعنی مانند واقعيتهای رياضی و طبيعی كه قطع نظر از ذهن ما وجود
دارد ، خير اخلاقی نيز وجود دارد ، محصول رابطه ذهن ما با يك واقعيت
خارجی نيست كه امر نسبی باشد ، بلكه وجود فی نفسه دارد و مطلق است .
خير كه خود حقيقتی است مستقل از ذهن ما ، از نظر " شناخت " امری
بديهی نيست ، بلكه نظری است ، يعنی بايد در تحصيل شناخت آن ، با نيروی
منطق و فلسفه كوشيد . لهذا تنها
پاورقی :
. 1 همان كتاب ، ص 35 - . 36
فيلسوفان قادر به شناخت خير میباشند .
خير برای همه ، اعم از زن و مرد ، و پيرو جوان ، عالم و عامی ، فرد و
جامعه يكی است . پس اخلاق برای همه يكی است و يك فرمول دارد .
برای عمل به خير ، شناختن آن كافی است . افلاطون و استادش سقراط
معتقدند برای عمل به مقتضای خير ، شناختن آن كافی است يعنی امكان ندارد
كه انسان ، كار نيك را بشناسد و تشخيص دهد و عمل نكند . علت عمل نكردن
، جهالت است . پس برای مبارزه با فساد اخلاق ، جهل را بايد از بين برد
و همان كافی است . از اينرو سقراط معتقد است كه سر منشأ همه فضائل ، ة
حكمت " است ، بلكه هر فضيلتی نوعی حكمت است . مثلا " شجاعت ة
عبارت است از معرفت اينكه از چه بايد ترسيد و از چه نبايد ترسيد ، ة
عفت " عبارت است از دانستن اينكه چه اندازه رعايت شهوات نفسانی
بشود و چه اندازه جلوگيری شود ، " عدالت " عبارت است از دانستن اصول
و ضوابطی كه بايد در روابط با مردم رعايت شود . ( 1 )
از نظر افلاطون اگر كسی فيلسوف بشود ، جبرا و قطعا خوب خواهد بود ،
محال است كه كسی واقعا فيلسوف باشد و فاقد اخلاق نيك باشد ، چون بد
بودن از نادانی است .
بر نظريه افلاطون ايرادهائی وارد كردهاند :
يكی اينكه افلاطون ، خير را يك امر واقعی و مستقل از ذهن انسان دانسته
نظير امور رياضی و طبيعی ، يعنی همانطور كه دائره يا مثلث ، مستقل از
ذهن ما وجود دارد ، و ذهن ما فقط آن را كشف میكند ،
پاورقی :
. 1 سير حكمت در اروپا ، ج 1 ، احوال سقراط .
خير نيز حقيقتی است كه قطع نظر از ذهن ما وجود دارد و ذهن ما آن را كشف
میكند .
قبلا گفتيم و بعد نيز خواهيم گفت كه اين مطلب قابل مناقشه است . گوئی
از نظر افلاطون ، تفاوتی ميان مسائل حكمت نظری و حكمت عملی نيست .
ديگر اينكه ، افلاطون به حكم اينكه خير اخلاقی را مستقل از ذهن دانسته
است ، هر نوع نسبيتی را در اخلاق انكار كرده است . اين مطلب نيز قابل
مناقشه است و بعد دربارهاش بحث خواهد شد . سوم اينكه افلاطون ، مانند
استادش سقراط ، علم و حكمت و معرفت را برای اخلاقی بودن كافی دانسته
است ، و حال آنكه معرفت و علم و حكمت به تنهايی كافی نيست . علاوه بر
علم و معرفت ، تربيت ضرورت دارد . تربيت يعنی ايجاد ملكات نفسانی
موافق با مقتضای علم و حكمت . به عبارت ديگر : افلاطون ، آموزش را برای
نيك شدن كافی دانسته و حال آنكه پرورش هم در كنار آموزش ضرورت دارد .
اين همان ايرادی است كه ارسطو ، شاگرد نامدار افلاطون ، بر نظريه
افلاطون و سقراط گرفته و خودش بر خلاف آنها نظر داده است .
نظرات شما عزیزان: